معنی از اقوام کُرد ایرانى
حل جدول
اردلان
از طوایف کُرد ایرانى
بارزانى
از طایفه هاى کُرد ایرانى
گوران
جمع کُرد
کراد
دانشمند ایرانى
ابوریحان
شاعر ایرانى
اهلى شیرازى
سردار ایرانى
افشین
آهنگساز ایرانى
اسماعیل مهرتاش
لغت نامه دهخدا
اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان،
(متضاد) اغیار، بیگانگان
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
واژه پیشنهادی
اکراد
فرهنگ عمید
قوم
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیره ها
فارسی به عربی
اقرباء
معادل ابجد
642